يكي داستانيست پر آب چشم
دل نازك از رستم آيد به خشم
دل نازك از رستم آيد به خشم

براي هزارمين بار دلم نميخواست سهراب كشته بشه و براي هزارمين بار به شدت مجذوب داستان شدم... كاش بازهم كاراي شاهنامهاي ساخته بشه....
تنها چيزيشو كه دوست نداشتم لهجهي خوانندهها بود. وقتي فردوسي اول اپرا شروع كرد به : به نام خداوند جان و خرد كزين برتر انديشه برنگزرد، لهجهاش خورد توي ذوقم. دوست داشتم لحن فردوسي با شكوه و بي نقص باشه...
حضور ناظر و دردمند فردوسي توي داستان هم خيلي زيبا بود. فردوسياي كه به مرگ سهراب و شيون تهمينه و رستم نگاه ميكرد...
واي !!! من چقدر شيفتهي شعرم!!! و چقدر تركيبي از شعر و داستان و موسيقي و عروسك به دلم نشست!!!
بعد از تموم شدن تئاتر بدو بدو خودمونو رسونديم به سينما استقلال:
چهارشنبه سوري فيلم خيلي خيلي زيبايي بود. بازي هنرپيشهها واقعا خوب بود. به خصوص ترانه عليدوستي با اون صورت نازش و حالتهاي طبيعيش: وقتي موقع دروغ گفتن قيافهاش عين خنگا ميشد و وقتي بچهگانه ذوق ميكرد از تصور اينكه بدون اجازه گرفتن از شوهرش ابروهاشو برداره. هديه تهراني هم بالاخره چهارتا بازي از خودش نشوش داد. يه كم موفق شد اون ماسك تكونناپذير رو حالت بده و نشون بده كه ترسيده يا مضطربه يا مستاصل.
به دليل خوشگذرانيهاي بيحساب امروز دارم از سردرد ميميرم. با وجود حماقت هميشگيم براي مسكن نخوردن از اول صبح يه استامينوفن كدئين انداختهام بالا. ديري نخواهد گذشت كه رييس مرا خفته بيابد در جايگاه خويش! به درك!!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر