به هوای شرکت که یه کوچولو یواشکی می رم orkut بازی می کنم، اون چنان با ترس و احتیاط رفتم توش که یادم نبود این جا خونه است و نرم افزار چشم سوم رییس روسا هم زورش به این جا نمی رسه.
رفقای مدرسه دور هم جمع می شیم و تمام دو سه ساعت رو می خندیم. دوستای خوبی دارم. (بدین وسیله از خودم تشکر می کنم)
تا قبل از این آمار ازدواج بچه ها رو رد و بدل می کردیم. تازه داشتیم آمار بچه دار شدن جماعت رو هضم می کردیم که کم کم آمار طلاق هم بهش اضافه شد.
نتیجه اخلاقی: 1- داریم بزرگ می شیم، 2- label های دنیای واقعی داره کم کم روی همه ی ماها می چسبه...
۱/۰۳/۱۳۸۵
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر