نوشتهي پرستو رو در مورد احساسش در مورد ازدواجش دوست داشتم. به خصوص بعد از اين كه قيافهي خنگول جفتشون رو توي كلاس مهارتها ديدم كه با سرخوشي و اطمينان تبريك ميشنيدن!
به نظرم خيلي مهمه كه نقشات در زندگيت رو خودت انتخاب كني نه اين كه بري توي نقشهاي از پيش نوشته شدهي زن و شوهري. بعد از شيش سال دوستي، اونم دوستي در همچين عمقي، گفتن "بعله" سادهترين و مطمئنترين كاره.
اميدوارم كه پرستو بتونه كمتر خودسانسورانه بنويسه. احكام والدانهي سنگيني كه كنترلمون ميكنن رو خيلي سخته بخواي كنار بزني. بهايي كه ميپردازيم نوشتهها و حرفاي جالبيه كه ميتونستن آفريده بشن، چيزاي كوچيكي كه ميتونستن فرهنگساز يا موثر باشن.
ازدواج يعني از فضاي "محكوم بودن" وارد فضاي "قابل تاييد بودن" شدن. (شايد به همين دليله كه ماها هميشه ناخودآگاه به خودمون القا ميكنيم كه خيلي پيشرو و خيلي مطابق خواستههاي منطقي خودمون داريم زندگي ميكنيم و خيلي باحالايم. اين عكس العمل دفاعي ناخودآگاه باعث ميشه بتونيم به سبك زندگي كاملا طبيعي و در عين حال متفاوت و محكوممون ادامه بديم)
اميدوارم كه اين تغيير فضا به پرستو احساس آرامش و تاييدشدگي بيشتري بده و بهش اجازه بده كه رهاتر بنويسه...
پرستو، عزيزم، قانع شدي؟؟!!؟!
۲/۱۶/۱۳۸۵
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر