۲/۱۳/۱۳۸۵

ساعت حدود يازده‌اس. سرما خورده‌ام. نورهاي خيابون طالقاني كش ميان. راننده شهرام شب‌پره‌ي قديمي گذاشته. بهش مي‌گم كه صداشو بلند‌تر كنه*. سرمو تكيه مي‌دم عقب و تا دوش آب‌گرم و دوز بعدي آموكسي‌سيلين و سهميه‌ي شبانه‌ي فحش به كانال‌هاي پارازيت‌آلود، كيف مي‌كنم.


* بين خودمون باشه وقتي صداي منو شنيد از جاش پريد. (صدام توي يك طيفي بين بوقلمون و لك لك نوسان داره اين روزا)

هیچ نظری موجود نیست: