بر سر دوراهي تنبلي و جاهطلبي قرار گرفتهام. قراره در سمت مشاور براي يه پروژهي حمل و نقلي برم شهرداري و ببينم كه من اونا رو ميخوام و اونا هم منو ميخوان يا نه...
تنبلي بهم ميگه كه مث بچهي آدم از ساعت 4 برو خونهي دائيت و مهموني بازي كن و بيخيال قضيه شو... همين ديروز كلاسات تموم شد. بشين يه نفس راحت بكش. جاهطلبي بهم ميگه كه ساعت 7 هم رفتي پيش دائيت كلي خوشحال ميشه. مهم اينه كه ديدارها تازه بشه ولو ظرف ده دقيقه... و بعد يه گوشه براي خودم ميام كه: لولوي ترسو! درسته كه تا حالا اين كارو نكردي اما بالاخره بار اول رو بايد تجربه كني... اگه گند زدي هم شماتتت نميكنم.
والد حمايتگر درونم رو مجبور ميكنم كه كودكم رو تحويل بگيره. نتيجه اين ميشه كه يهو به خودم ميام و ميبينم كه بالغ نازنينم داره برنامهريزي ميكنه كه بعد از شركت كي برم خونه و كدوم مانتوي مودبم رو بپوشم...براي كفش ورزشي جيغ و كوله هم بايد يه فكري بكنم. مشاورها عموما در جلسهي اول با كوله و شلوار جين در محل حضور بهم نميرسانند...
Wish me luck!
۳/۰۲/۱۳۸۵
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر