۹/۳۰/۱۳۸۵

DON'T THINK

تلاش می کنم که سوتی های کاریمو ردیابی کنم. عمده اش برمی گرده به این که یه چیزایی رو در لحظه پردازش نمی کنم و این که ادبیات مدیرانه/پخته ای ندارم برای قانع کردن و ارتباط با جماعت.
با خودم فکر می کنم که می تونم یه روزی یه مدیر خیلی خوب بشم...
با توجه خنگولانه ای های فعلی جواب اینه که: اکیدا نع! یه مطلب خیلی مهم تازه نگهداشتن انگیزه اس. باید مدام به این فکر کنم که می خوام رشد کنم وگرنه دوباره همون می شه که از کنار یه سری داده ها فکر نکرده رد می شم و از خودم سوتی به جا می ذارم.
شاید یه جدول درست کردم از خنگ بازی و دستاوردهای روزانه. شاید این کار زیادی صنایعی باشه! اما خب به درد آدم کم حافظه ای مث من می خوره.
به این فکر می کنم که چی شد که من این قدر کم حافظه شدم؟ چی شد که من این قدر مقاومت می کنم در برابر نگه داشتن اطلاعات توی کله ام؟ مامان بابام و لیلا اصلا این جوری نیستن...
اولین خاطره ای که یادم میاد یه چیز محویه از وقتی بچه بودم. یه بار با بابام توی حیاط بودیم و بابام گفت برو به مامان بگو فلان کارو بکنه. منم پریدم تو خونه و یه چیز خیلی متفاوت و خیلی بی ربط گفتم. در واقع نه به خودم زحمت داده بودم که حرف بابام یادم بمونه و نه وقتی داشتم بیانش می کردم به خودم زحمت می دادم که فکر کنم که ممکنه منظور بابام همین بوده باشه؟!؟! هیچی! کرکره رو پایین کشیده بودم و تعطیلِ تعطیل!!! بعدا که معلوم شد من پیغامو اشتباه رسوندم، به این فکر نکردم که اصل قضیه چی بود. به سادگی فراموشش کردم. دوست دارم یادم بیاد چرا برام مهم نبود که بررسی کنم که اشتباهم کجا بود.
البته اون موقع یه جوجه فسقلی بیشتر نبودم!
اما خب هی این عادت/خصلت رو می تونم توی خودم ردیابی کنم. یه جاهایی کاملا برام مفید بوده. مثلا قادر بودم اتفاقات بد رو فراموش کنم و به راحتی بی خیالشون بشم.
مساله اینه که فیلتر ندارم برای این که یه سری چیزا رو حواله بدم به یک جاهای خیلی خیلی بی ادبانه ای و یه سری چیزا رو ندم... و این خیلی ایفتیضاح است!!
باید تلاش کنم که کنترل این دکمه خاموش/روشنی که اتومات روی خاموش است رو به دست بگیرم.

هیچ نظری موجود نیست: