۱۱/۱۴/۱۳۸۵

صبح از خواب بيدار شدم و داشتم خودمو دلداري مي دادم كه به درك كه آخر هفته صبحانه نمي دن، الان مي ريم استار باكس كافي اي كه يه روزي يه جايي تو يه خيابوني همين نزديكي ها ديديم (دقت اطلاعات رو داشته باشين... صحتش جاي شك نداره) و قهوه مي خوريم و بعدش هم مي زنيم توي سرمون كه با دانش فجيعمون چي كار كنيم.اولين مشكل امروزم كه داشتن صبحانه بود حل شد. خوابگاه هر روز صبحانه مي ده. مونده مشكل بعدي... دانش قليل فلان رو مي گم.اومدم كتابخونه دانشگاه نمي دونستم از كجا شروع كنم قاعدتا بايد مي گفتم ببخشيد كتاب What's it all about anyway, for dummies دارين؟ فعلا از تئوري احتمال شروع كرده ام. جاي شكرش باقيه كه اون قسمتي كه مي گه اگر از توي كيسه چارتا توپ قرمز در بياد چند تا دراومده رو بلدم!! :) مشكلم با اون جاهاييه كه از يه چيزايي انتگرال مي گيره و يه چيزهايي اميد رياضي يه چيزاي ديگه اي ان و تابع نرمال استاندارد هم اون وسطا هست و غيره....ديروز با استادم رفتيم خونه شون كه من ادامه سوال هاي عميق علمي ام رو ازش بپرسم. اين دفعه از روي درياچه رفتيم اون ور آلكند. استاد هي اصرار داشت كه به من بگه الان دقيقا در كدوم موقعيت جغرافيايي قرار داريم و من شخصا ترجيح مي دادم كه چند لحظه سكوت اختيار كنه تا من به بي سوادي افتضاحم فكر كنم! زن استاد ارمنيه و دست پختش محشره. اين دفعه بهمون غذاي چيني محشر داد. دفعه قبل توي برنج برگه زردآلو و آلوخشك و بادوم و بادوم هندي ريخته بود و من شيرجه رفتم توي غذا. با خودم فكر كردم فوقش مي گه اين ايراني ها چقدر شيكموان. خلاصه بابت برده شدن آبروي ملي واقعا متاسفم اما غذاش خيلي عالي بود.

هیچ نظری موجود نیست: