۱_ ديروز يه تعطيلي ملي نيوزيلندي بود. روزي كه ظاهرا جنگ بين انگليس و مائوري هاي رو خاتمه يافته اعلام مي كنن. استادم مي گفت كه بين بقيه كشورهاي زير پرچم بريتانياي كبير، در نيوزيلند با افراد محلي بهترين برخورد رو كرده ان، اونم به اين دليل كه ارتش انگليس توي جنگ شكست خورد!!!
۲_ توي خوابگاه با چند نفر رفيق شدم. رفيق در حدي كه بدونم كجايي ان و مامان باباشون كجان و چي دارن مي خونن و قراره چي كار بكنن و ... (بذار ببينم ظاهرا خيلي رفيق شده ام!) يكيشون، همون دختر هندي سابق الذكر كه تا نه سالگي ايران زندگي كرده بوده، ازم خواست كه بهش موسيقي ايراني غيرمجاز بدم... اولش اومد گفت Hey can you give some illegal stuff؟ كه قيافه من شبيه علامت سوال گنده شد!! بعدش توضيح داد كه منظورش آهنگ غيرمجازه و بعد براي بقيه دور و بري ها كه قيافه هاشون ديدني تر از من بود توضيح داد كه اين illegal stuff يعني چي.
۳_ الان در اين حد فهميده ام كه فرق هويج و مبحث پروژه ام چيه. اين پيشرفت عظيم رو به استادم نگفتم كه بعدا يهو غافلگيرش كنم خوشحال شه!
۴_ تا وقتي كه استاد نرفته بايد مث بزغاله درس بخونم. فعلا جاهاي ديدني شهر رو روي نقشه نگاه مي كنم و آه جگرسوز مي كشم!!!
۵_ هوا به طرز عجيبي تميزه. هي نفس مي كشي و هي اكسيژن مي آد تو!!! دلم ذرات معلق و سرب و مونوكسيد كربن مي خواد...
۱۱/۱۸/۱۳۸۵
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر