صدای خرخر تلفن و دفترچه تلفن گنده ای که روش نشستم و بچه هایی که از کنارم میان و می رن، یعنی نمی شه مث قبل لم بدم برای خودم، پامو دراز کنم رو میز، گوشی تلفن رو با شونه و کله ام نگه دارم و شیرچای بخورم و گوش بدم به این-آهنگو-گوش-کن-های تو...
یه چیزایی هستن که یواشکی و با احتیاط بهشون فکر می کنم، نیم-ساعت-دیگه -کافه-فرانسه و شیرقهوه و دانمارکی تازه... به خودش فکر نمی کنم، به حواشیش فکر می کنم: رفتن از سه راه طالقانی به انقلاب یا منتظر موندن اون ور خیابون که چراغ سبز بشه و زبون داری به تو که اون ور واستادی
با ارینا و سارا ناهار می ریم بیرون. سارا از شال گردنی که داره می بافه می گه و این که اسم گوسفندش تدیه. ارینا از درس و مشقش می گه (اونم مث من روی دفترچه تلفن می شینه) من وقت ندارم حرف بزنم چون دارم غذا می خورم.
چیزی که هر دفعه می کشوندمون به یه رستوران کره ای یا چینی، کافه فرانسه هاییه توی فرانکفورت و توکیو و تهران که جرات نداریم تنهایی بهش فکر کنیم.
بعدش می ریم خرید. ارینا یه چکمه می خره که بذاردش کنار هزار تا چکمه دیگه اش و من و سارا هم دوتا کفش ورزشی می خریم که بعدا دوباره بفهمیم که رنگش یا سایزش اشتباس. باورش سخته اما همین جوری می شه که آسمون سبک تر و آبی تر می شه ...
بعدش بلوز سبز می پوشیم و می ریم روز سنت پاتریک رو با Kilkennyجشن بگیریم.
۱۲/۲۷/۱۳۸۵
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر