۵/۳۰/۱۳۸۶

یه کلاس اجباری هشت ساعته برای این که بگن مقاله رو این جوری پیدا می کنن و دوازده فرق مهم بین کتابخونه و خورش قورمه سبزی چیه (این یکی رو البته به تته پته افتادن... قورمه سبزی چه می فهمن؟)، ضمن حفظ احترام و ارادت به تمامی کتابداران خانواده، این چیزا رو آدم خودش می فهمه دیگه. اون قدرا که تعطیل نیستیم دیگه...
بگذریم، قسمت جالب ماجرا دیدن دانشجوهای دیگه از دانشکده های دیگه بود. به خصوص یه خانوم آرژانتینی که تزش سینمای آمریکای لاتین و تاثیر فلان و بهمان-ایسم در دهه 80 بود... گفت که سینمای ایران رو خیلی دوست داره، به خصوص فیلم های کیارستمی و قبادی و سمیرا مخلباف... و کلی هم از فیلم سیب و زیر درختان زیتون تعریف کرد و گفت که خیلی عالی بوده ان.
احساس خیلی خیلی خوبی کردم!! حس کردم بالاخره یه چیزی می شه پیدا کرد غیر از کوروش کبیر و بیانیه حقوق بشرش که بشه بهش افتخار کرد!!!
راستش من خیلی حرصم می گیره از این ژست ها و پزهایی که به کوروش و شاهنشاهی دوهزار و پونصد ساله امون می دیم... واقعیت گرایی مون کجاست؟ آدم باشعوری که هزار و پونصد سال پیش اومد و رفت، اومده و رفته: الان چی؟ چه اثر فرهنگ و هنری تاثیرگذاری داشته ایم از زمان آن کوروش مرحوم؟!؟!؟
در نتیجه هیچ وقت باد به غبغب نمی ندازم از داشتن کوروش، اما با خیال راحت احساس خوشحالی می کنم از داشتن فیلم سازهای خوب...

(قسمت اعظم این گفتگوی شادی آفرین در صف دستشوی خواهران (؟!؟) اتفاق افتاد و هی می خوام فکر کنم و قسمت های بیشترشو به یاد بیارم اما از شر تصویر لوکیشن خلاص نمی شم!!!! )

۲ نظر:

ليلا گفت...

mibinam ke mohite dastshouoee khaharenetoon kheyli farhangie !

Shahla Ghobadi گفت...

salam lale jan.khubi?
man ye seri document ferestadam, hala montazere javab mondam
movafaq bashii.