۱۰/۰۶/۱۳۸۶

...بیداری تلخی که پس از بازی...
خدافظی بار اولش وحشت آوره. بار دوم صرفا تلخه (امیدوارم با این شیبی که داره پیش می ره بار سوم شنگولانه نباشه!!!).
یه کسی (مثلا آنتی اروس) پوف می کنه و تو می ری توی سالن خروجی و من مغز دیوانه و خود-مشغول-گرم رو بعد از یک ماه استراحت روشن می کنم: با اتوبوس یا با شاتل؟ سینما یا خونه یا سوپرمارکت؟ شام یا چای و کیک؟ وسایل جامونده ات باید برن توی کیف خاکستری یا توی کیف آبی؟

... و به بهتی که پس از کوچه...
برگشتن از فرودگاه آکلند مث دیدن اکباتان و میدون آزادی بعد از رسیدن به تهران داره می شه برام. خیابون ها آشناتر شده ان... این همه خیابون برای پیاده روی... به شیوه ی آشنای قدیم؟ موسیقی نیوشان یا آوازه خوانان یا باخود حرف زنان؟!؟

... و به خالی طویلی که پر از عطر اقاقی ها...
هنوز بیست دقیقه از اول فیلم نگذشته که بوی دود می آد و باید سالن رو خالی کنیم. بعد از این از کدوم عطرم بزنم؟ کدومش بیشتر خوشحالم می کنه؟ اونی که بوی ایران و تو رو می ده؟ اونی که بوی نیوزیلند و تو رو می ده؟ یا اونی که بوی نیوزیلند بدون تو رو می ده؟
عاشق مغز دیوانه امم!

۲ نظر:

ليلا گفت...

:)

ناشناس گفت...

ghorboone maghze divoonat besham. pas khosh gozasht?( che soale ahmaghanei)
-atelayie: dige meidoon zadio nemibini bad az residan be tehran, chon hame parvazaye khareji raftan foroodgah khomeini.