۱۱/۱۷/۱۳۸۶

نظریاتی در باب کودک نوازش نگیرنده من در بلاد فرنگ
یا به عبارتی: آن چه بر سر کودک شورشی دورنم و هویج گم شده اش آمده است!!!!*

داشتم کامنت های جماعت برای پست جنجالی نسرین رو می خوندم.
تخصص پیدا کرده ام در خوندن نظریات سنتی/ دگم آدما و حرص خوردن... احتمالا خوشی و آرامش و هماهنگ بودن با محیط زده زیر دلم و نیاز دارم یه چیزی وجود داشته باشه که من باهاش مخالفت کنم!
حس می کنم که برای من، و شاید برای رفقای مشابه خودم، خلاف جریان شنا کردن و افتخار کردن بهش اون قدر عادی و تکراری شده که الان که جریان خلافی نمی بینیم دچار خلا شدیم!! هنوز مقادیری از این احساسات در من باقی مونده. این که برم کارخونه توی یک محیط مردونه کار کنم، این که مستقل زندگی کنم، این که زندگیم و روابطم رو با احکام بیرونی تنظیم نکنم... خب واقعیتش اینه که اگه من ایران بزرگ نشده بودم، بابت هیچ کدوم از کارام به خودم آفرین نمی گفتم. چون مثلا مستقل شدن کار خیلی خیلی همه گیر و طبیعی ایه و محیط مردونه هم اگه پیدا بشه، موجود ترسناک و چالش برانگیزی نیست.
احساس می کنم که در فضای مجازی و عجیبی بزرگ شدم و ارزش هایی که برای خودم ساخته ام، هرچند که درست و منطقی ان، در عکس العمل به محیط بوده ان. و علاوه بر این احساس می کنم که اگه یه کشور دیگه بزرگ می شدم، همین عقاید رو برای خودم جمع می کردم اما تحت تنش کمتر و غلیان آدرنالین خیلی خیلی خفیف تر!!!!
شاید اون بخشی از وجودم که همچنان شرطی باقی مونده و از دریافت نکردن مدال های جسارت در بلاد فرنگ گم و گیجه، نیاز به محرک داره و با خوندن نظریات عصبانی کننده و بی منطق و صد البته غالبِ مردسالارانه داره خودشو سرگرم می کنه.

شاید باید دختر باشید تا حس کنید من چی می گم...
... اگه دختر هستید، شما هم همچین حسی داشته این؟!؟


* یک نظریه دیگه ای برای خودم پخته ام اینه که کودک شورشی درونم عادت کرده به شورش و عادت کرده به دریافت جایزه از احتمالا بالغ. چون طبق تعریف والد قرار نیست از رفتارهای خلاف عرف کودک من حمایت کنه... شاید طی هم دستی بین کودک شورشی و بالغ، دهن کجی به ضبط های والد، عادت شخصیت من شده.
الان که والد در خورِ دهن کجی بیرونی و درونی ای پیدا نمی کنم، کودکم با نگاه کردن به حماقت های بقیه و رفتار گذشته خودش، نوازش می شه
... !!!

۱ نظر:

Roya گفت...

جالبه . من حالا خودم دعوایی شده‌ام. اتفاقا تازگی داشتم بهش فکر می‌کردم که چرا این‌طوری شده‌ام که هر چیزی می‌خونم می‌‌خوام باهاش مخالفت کنم. خیلی وقتا جلوی خودم رو می‌گیرم ولی بعضی وقتا هم نمی‌شه دیگه. این تفسیرت جالب بود. البته من تو ایران سعی نمی‌کردم که خلاف جهت شنا کنم ولی شاید خواه‌نا‌خواه شرایط ما رو به اون سمت برده بود. باید بیشتر بهش فکر کنم.