یاران گل و سبزه بس طربناک شده بود، طربناک شدنی!
اول- تعطیلات من دیگه در حد پرروآنه ای کش اومد این بار! سال تحویل و پنج شیش روز بعدش به صرف مامان بابا مالزی بودم و دو هفته هم خاله ام به صرف من اومده بود آکلند و قاعدتا درس و مشق تعطیل بود و تفریح و سفر و غیبت و پیاده روی به راه!! توی این پیاده روی ها کلی جاهای جالب توی آکلند کشف کردم و کلی دستور غذای جذاب تفهیم شدم.
یک سفر دو سه روزه هم رفتیم شمال نیوزیلند که معروفه به Bay of islands و پره از جزیره های کوچولو کوچولو و تورهای شنا- با- دلفین و نهنگ-بینی و سایر جنقولک بازی های آبی. ولی ما به دلیل ورزش دوستی فراوان روزی بیست و شیش ساعت جنگل نوردی می کردیم!!
دوم- سنتوری رو دیدم و اصلا خوشم نیومد به دلایل زیر: غیرواقعی بودن خیلی از فضاها و غیر طبیعی بودن بازی ها... همین دوتا دلیل کافی بود که شاکی بشم از کل فیلم.
سوم- فیلم فتنه ی جنجال برانگیز رو هم دیدم. به نظرم اون قدر احمقانه ساخته شده بود که ارزش تظاهرات و عصبانی شدن نداشت. توهین مستقیم بود اما به شکل بچگانه ای... شبیه شکلک در آوردن بود بیشتر تا یک اثر هنری.
چهارم- از پروژه ام و درس و مشقم یک چیزهای محوی یادم مونده ...
پنجم- مدت هاست که به این فکر می کنم که چرا در طراحی زنان خاورمیانه ای این ایراد فنی بزرگ وجود داره: مو!! و چرا بقیه دنیا به طرز بی رحمانه ای محتاج عملیات بنداندازون نیستن... یادش به خیر که مرخصی یک ساعته می گرفتم به بهانه رفتن به بانک و گرفتن حقوق اما سر از آرایشگاه در می آوردم و با قیاقه قرمز و پف کرده برمی گشتم سرکار!
خلاصه از عزیزانی که قصد مهاجرت به نیوزیلند دارند تقاضا می کنم که یک دوره بنداندازی ناقابل برن... راه دوری نمی ره. خدا عوضتون بده.
اول- تعطیلات من دیگه در حد پرروآنه ای کش اومد این بار! سال تحویل و پنج شیش روز بعدش به صرف مامان بابا مالزی بودم و دو هفته هم خاله ام به صرف من اومده بود آکلند و قاعدتا درس و مشق تعطیل بود و تفریح و سفر و غیبت و پیاده روی به راه!! توی این پیاده روی ها کلی جاهای جالب توی آکلند کشف کردم و کلی دستور غذای جذاب تفهیم شدم.
یک سفر دو سه روزه هم رفتیم شمال نیوزیلند که معروفه به Bay of islands و پره از جزیره های کوچولو کوچولو و تورهای شنا- با- دلفین و نهنگ-بینی و سایر جنقولک بازی های آبی. ولی ما به دلیل ورزش دوستی فراوان روزی بیست و شیش ساعت جنگل نوردی می کردیم!!
دوم- سنتوری رو دیدم و اصلا خوشم نیومد به دلایل زیر: غیرواقعی بودن خیلی از فضاها و غیر طبیعی بودن بازی ها... همین دوتا دلیل کافی بود که شاکی بشم از کل فیلم.
سوم- فیلم فتنه ی جنجال برانگیز رو هم دیدم. به نظرم اون قدر احمقانه ساخته شده بود که ارزش تظاهرات و عصبانی شدن نداشت. توهین مستقیم بود اما به شکل بچگانه ای... شبیه شکلک در آوردن بود بیشتر تا یک اثر هنری.
چهارم- از پروژه ام و درس و مشقم یک چیزهای محوی یادم مونده ...
پنجم- مدت هاست که به این فکر می کنم که چرا در طراحی زنان خاورمیانه ای این ایراد فنی بزرگ وجود داره: مو!! و چرا بقیه دنیا به طرز بی رحمانه ای محتاج عملیات بنداندازون نیستن... یادش به خیر که مرخصی یک ساعته می گرفتم به بهانه رفتن به بانک و گرفتن حقوق اما سر از آرایشگاه در می آوردم و با قیاقه قرمز و پف کرده برمی گشتم سرکار!
خلاصه از عزیزانی که قصد مهاجرت به نیوزیلند دارند تقاضا می کنم که یک دوره بنداندازی ناقابل برن... راه دوری نمی ره. خدا عوضتون بده.
۲ نظر:
سلام. يا تو خيلي توي اين پستت شكل خودت بودي يا من خيلي دلم برات تنگ شده. اين اولا
ثانيا من هم وقتي سنتوري رو مي ديدم خيي حال آنچناني نكردم باهاش اما اگه بعد ازديدن فيلم به موسيقي چاوشي گوش كني يك حس خيلي غريبي داري كه فكر مي كنم اون اصل اثري است كه فيلم مي خواسته بگذاره يا تونسته بگذاره- حداقل روي من
خلاصه اينكه شما رو به صرف آلبوم چاوشي دعوت مي نماييم
اين بود انشاي من
شپش
ارسال یک نظر