۳/۲۴/۱۳۸۷

شالِ آجری رنگی که از ایران باهاش اومده ام رو این روزای سخت زمستونی* دور گردنم می بندم. دیروز داشتم روش های مختلف گره زدن رو جلوی آینه امتحان می کردم و شالم رو انداختم روی سرم و به این فکر کردم که من قسمت عمده ای از زندگیم این لچک رو به سر داشته ام، چقدر راحت پرتش کردم گوشه چمدونم و جای خالیش رو احساس نکردم! (نتیجه اخلاقی: چیزهای زایدِ دائمی، زاید باقی خواهند ماند... ) و جالب تر این که همون لچکِ مذکور وقتی دورگردنته بهت احساس خوش لباسی و باحالی می ده و اگه یه وجب بره بالاتر، احساس خفگی!!!


* زمستون سخت در آکلند یعنی اندکی باد و کمی بارانِ بیشتر...زمستون امسال هم از اون زمستون های سخته لامصب!


۱ نظر:

...... گفت...

چه بامزه لاله!چون این عید که من ابران بودم فهمیدم چقدر برای شال سر کردن تنگ شده. و با اینکه کاملا موافقم که شال بر گردن کلی مایه خوشتیپی است ولی از قیافه شال بر سرم هم اصلا بدم نیومد که هیچ حس کردم چه راحت که ادم همش نگران موهاش نباید باشه....