۴/۱۸/۱۳۸۷

رئالیسم جادوییِ تمیز به این می گن...
بونیه توی هواپیماس و در حالِ برگشتن به کشمیر... بعد فرار کردن از کشمیر و خیانت به شوهرش، شالیمارِ دلقک، و بچه دار شدن از سفیر آمریکا در هند، زنِ سفیر دخترِ تازه به دنیا اومده ی بونیه، کشمیره، رو ازش می گیره و بونیه رو با هواپیما برمی گردونه کشمیر پیش خانواده ای که بعدا معلوم می شه یک ساله تصمیم گرفته ان که بونیه مرده... بونیه سردرگمه... به این فکر می کنه که دخترش رو با یک دست پیراهن و یک شال و یک پرواز به کشمیر و یک سواری به روستاشون عوض کرده. به جای خالیِ دخترش روی پاش فکر می کنه و وزنِ دخترِ غایبش هواپیما رو می کشه پایین: هواپیما توی چاله هوایی گیر می کنه و چندین متر سقوط می کنه... بونیه با خودش فکر می کنه: کشمیره ای در کار نیست، فقط کشمیر وجود داره... و هواپیما دوباره اوج می گیره...
*****
هنوز به آخر کتاب نرسیده می دونیم که اسم دختر قرار نیست کشمیره باقی بمونه. می دونیم که این دخترِ امروزی و آمریکایی شده قراره اسمش ایندیا باشه، قراره شالیمارِ دلقک بعد از سال ها در نقشِ رانندهِ سفیرِ سابقِ آمریکا، سفیر رو توی کالیفرنیا بکشه. و حالا می فهمیم که نگاهِ سردرگمِ شالیمارِ دلقک به ایندیا معنی اش چی بوده...
*****
کتاب پره از اسم ها و کلمه های فارسی: اسمِ جادوگرِ روستا هست: نظرِ-بد-دور، شهرزادِ قصه گو مدام ذکر خیرش می شه و هزار تا اسم و رسم آشنای دیگه...
*****
فرهنگ فارسی و هندی خیلی خیلی چیزهای مشترک دارن. این خوندنِ کتاب رو چندین برابر جالب می کنه.... و بعد دستمایه مورد علاقه من: بازی با زمان! تن ندادن به محورِ یکنواخت و صاف... فکر می کنم که روحیه ی مینیمال پسندِ ما نیاز به این بازی رو بیشتر می کنه، من که دیگه شخصا تحملِ شنیدنِ اول تا اخرِ قصه رو ندارم. مثلا One thousand Splendid Suns و این روایتِ پشتِ سرهمش منو داشت دیوانه می کرد!

۵ نظر:

Unknown گفت...

اسم کتابه چیه؟

پرستو سمیعی گفت...

من باز خنگ بازي درآوردم يا واقعا اسم كتاب رو ننوشتي؟
مال لاهيري است؟

Laleh گفت...

به نون جیم و پری:
اسم کتاب هست شالیمارِ دلقک.

ناشناس گفت...

من هی وسوسه می‌شم این کتاب جدیدش رو بخونم. تو ان.پی‌. آر. راجع بهش حرف می‌زد به نظر جالب می‌اومد. ولی حقیقتش اینه که می‌ترسم خیلی سخت باشه حالم گرفته شه!
راجع به این بازی با زمان هم باهات موافقم. منم کتابایی که تازگی خوندم و خوشم اومده رو نگاه می‌کنم می‌بینم اکثرا این بازی رو داشتن ولی حقیقتش اینه که خیلی وقتا نویسنده کار رو برای خودش آسون کرده. یه ذره از ته قصه رو به من نشون می‌ده تا من بخوام بدونم چی شده که به اونجا رسیده. به همین خاطر خیلی وقتا اگه احساس کنم فقط این بوده و خود قصه گول زنک بوده خیلی حرصم می‌گیره! خلاصه هنوز هم اگه یه کتابی بخونم که قصه از سر به ته گفته شده باشه ولی انقدر شخصیت‌ها جذابن که من دوست دارم بدونم کجاها می‌رن و بعدش چی‌کار می‌کنن اونو ترجیح می‌دم. می‌دونم این سلیقه‌ است.

Laleh گفت...

به رویا:
صد در صد باهات موافقم! راستشو بخوای منم از ترسِ این که این کتاب سخت باشه خوندنش رو یک سال به تاخیر انداخته بودم!!! الان که دوباره شروع کرده ام دیدم نه بابا اصلا هم سخت نیست من زیادی جوگیر شده بودم!! کتاب آخرش هم توی لیستمه که بخونم!