همه چیز از اون جا شروع شد که اسکات برای همه پن کیک در نوعِ موزی و سیبی درست کرد و ماها رو صدا کرد برای صبحانه. بقیه هم هر کدوم یه چیزی از خوراکی های خودمونو آوردیم تقسیم کردیم: من maple syrap اصلِ کانادایمو (!) آوردم، تس برای همه چای و قهوه درست کرد، یوهان کره و عسل آورد و آرِن، در نقشِ دوست پسرِ همیشه در صحنه ی تس، میز صبحانه رو چید...
کلی به این نتیجه رسیدیم که این صبحانه ی عالی باعث می شه که بقیه تعطیلات به نظر مزخرف بیاد و زندگی دیگه فایده ای نداره و از این چرندیات...
بعدش در حالی که من داشتم ظرف هارو می شستم، آروم آروم شروع کردیم به تمیز کردنِ آشپزخونه و کم کم جوِ هم خونه ای همه مونو گرفت: دل و روده فریزر رو ریختیم بیرون و هرچی که مالِ سکنه ی ترم پیش بود انداختیم دور (البته این وسط یه بسته chicken chippies یخزده پیدا کردیم که بلافاصله گذاشتیمش توی فر و در حین حمالی خوردیمش)، کف آشپزخونه رو شستیم، شیشه های جورواجور سس قدیمی رو انداخیتم دور، کف همه خونه رو جارو زدیم، دستشویی و توالت رو تمیز کردیم، اتاق هامونو جارو کردیم، در این حین هم هر از گاهی یه نفر یه چیزی پیدا می کرد و از بقیه می پرسید که بندازدش دور یا نه و ما همه با صداهایی شبیه دزدان دریایی نعره می زدیم که Throw it away...
این جوری شد که من بقیه روز توی یک اتاقِ خوشگلِ مرتب و تمیز نشسته بودم و پنجره رو باز گذاشته بودم که هوای تازه بیاد تو و پردها رو کنار زده بودم که اتاقم روشن بشه... و ورقه های شاگردای خنگم رو صحیح می کردم...
کلی به این نتیجه رسیدیم که این صبحانه ی عالی باعث می شه که بقیه تعطیلات به نظر مزخرف بیاد و زندگی دیگه فایده ای نداره و از این چرندیات...
بعدش در حالی که من داشتم ظرف هارو می شستم، آروم آروم شروع کردیم به تمیز کردنِ آشپزخونه و کم کم جوِ هم خونه ای همه مونو گرفت: دل و روده فریزر رو ریختیم بیرون و هرچی که مالِ سکنه ی ترم پیش بود انداختیم دور (البته این وسط یه بسته chicken chippies یخزده پیدا کردیم که بلافاصله گذاشتیمش توی فر و در حین حمالی خوردیمش)، کف آشپزخونه رو شستیم، شیشه های جورواجور سس قدیمی رو انداخیتم دور، کف همه خونه رو جارو زدیم، دستشویی و توالت رو تمیز کردیم، اتاق هامونو جارو کردیم، در این حین هم هر از گاهی یه نفر یه چیزی پیدا می کرد و از بقیه می پرسید که بندازدش دور یا نه و ما همه با صداهایی شبیه دزدان دریایی نعره می زدیم که Throw it away...
این جوری شد که من بقیه روز توی یک اتاقِ خوشگلِ مرتب و تمیز نشسته بودم و پنجره رو باز گذاشته بودم که هوای تازه بیاد تو و پردها رو کنار زده بودم که اتاقم روشن بشه... و ورقه های شاگردای خنگم رو صحیح می کردم...
۷ نظر:
از قدیم گفته شده که پن کیک شود سبب خیر اگر خدا خواهد. البته در مورد خودم پدرم سبب خیر میشه. اگه خونه هفته ای یک بار تمیز نشه مصیبت داریم.
خوب باشی همیشه
: )
In post adamo sarshar az energy mikone ha
Shad o shangoole kheili, perhaps its a reflection of ur mood in that day
Kimi-
سلام.
1- من تونستم نظر بدم. میگن جوینده یابنده استا ولی ربطی نداره.
2- خدا لعنتت کنه ماسکی! میشه ازین پستهای مزه دار نزاری. فکر منو کن که بعد از خوندن سریعا رفتم و ....
وای که بعدش چه عذاب وجدانی میگیرم من
من اصلا اعتقاد دارم که بهتره مصدر Throw Away را در زندگانی با سخاوت بیشتری خرج کرد. تصورش هم وسوسه انگیزه بیشتر اوقات!
http://flashificator.com/1/BlueMoon/Buffet/Buffet.html یک چیز شاید بیربط
http://flashificator.com/1/BlueMoon/Buffet/Buffet.html یک چیز شاید بیربط
ارسال یک نظر