۵/۲۶/۱۳۸۷

یکی از سیستمِ های دفاعیِ ناخودآگاهِ من، پردازش نکردن و فکر نکردن و تصویر نساختنه.
چندین روزه که فقط به سطحِ جمله ها نگاه کرده ام: "من رفتم سلین و به جای جفتمون هات داگ خوردم... رفتم کافه فرانسه... رفتم خانه هنرمندان...". تا این که در یه لحظه ی بی دفاعی، یه جایی بینِ دقیقه های تنبلانه ی بیدار شدن صبح شنبه، ناخودآگاهم سپر دفاعیش رو آورد پایین و تصویر و تصویر و تصویر هجوم آورد به کله ام.
پایین اومدن از قائم مقام، با مانتوی آبیِ کوتاهم و کیف کوله ی کجکیم، و کوتاه اومدن یا نیومدن در برابر وسوسه ی هات داگ سلین...

۱ نظر:

ناشناس گفت...

Liked it, it is fun to think when a defense mechanism becomes vulnerable !