۱۱/۱۷/۱۳۸۸

بگذرد- این -روزگار- تلخ تر- از- زهر می شویم هیچ وقت آیا؟

با لنا می ریم فرنچ مارکت و قهوه و دانمارکیِ بادومی تازه می گیریم و وراجی می کنیم. این شادیِ کوچیکِ صبح های شنبه هم کاری با دست و دلم که به هیچ چیزی نمی ره نمی کنه. یه گوشه ی مغزم پیشِ دهه فجر و بیست و دو بهمنه، خنده ها روی صورت و صدام می ماسند... منتظر و نگرانم.

هیچ نظری موجود نیست: