۳/۱۳/۱۳۸۹

منِ پیشتر ها

دیشب به یه دلایلی که بر من پوشیده است و بر ناخودآگاهم نع*، رفتم سراغ دفترچه های یادداشت قدیمی ام. رفتم سراغِ قدیمی ترینشون که مال سال 82 بود. همه نوشته های اون سال رو یک نفس خوندم و شاخ درآوردم از آدمِ افسرده و تنهایی که اون سال بودم. فکر کنم اون سال به اندازه همه عمرم گریه کرده باشم! به تدریج از اول دفترچه که به آخرش می رسیدی می تونستی ببینی که چطور کم کم موفق شدم که از یک وضعیتِ ناخوب و چسبناک بیرون بیام و ذره ذره به این آگاهی رسیدم که باید چی کار کنم و کردم...


دلم برای لاله ای که اون همه غصه خورده بود و به خودش شک کرده بود حسابی سوخت. از طرفی کلی بهش امیدوار شدم که تونسته زندگی اش رو عوض کنه، از یک رابطه نادرست بیرون بیاد و بر افسردگی غلبه کنه. از طرف دیگه هم ندیدنِ واقعیت ها و ساده انگاری هاش خیلی ضایع بود!

خلاصه که نگاه کردنِ به نسخه قدیمی خودم خیلی عجیب بود. انگار نشسته ای پای صحبتِ یک دوستِ خیلی قدیمی و خیلی نزدیک و خیلی خیلی آشنا: اون برات از دردهاش می گه و ... تا بخواد نوبت به تو برسه که بگی نظرت چیه یا این که بهش راهکار ارائه بدی یا صرفا بهش بگی "درکت می کنم"، وقت تموم می شه و بدون حرف و بدون هیچی از هم جدا می شین.



* الان که خوب فکر می کنم حس می کنم که دلیلش رو می دونم: دیشب با تس و غزاله رفتیم کنسرت جاز دانشجوهای دانشگاه و یکی از آهنگ های خانومِ رهبر گروه در مورد سال 2005 بود، سالی که به قول خودش بدترین سال زندگی اش بود... شاید این منو پرتاب کرد به سالِ بد زندگی خودم...

۲ نظر:

nazanin گفت...

kheili asheghe neveshtat shodam, bazi vaghta harfat harfe delame.

موژان گفت...

سلام.. یکی هست که داره تزش رو راجع به جوون های بلاگر ایران می نویسه. ایرانم نیست خودش... من خودم هم زیاد نمی شناسمش... اگه می تونی یه کوچولو وقت بذاری آدرس میلت رو بده بهم که بتونم بهش بدم باهات تماس بگیره
moozhan_kh@yahoo.com
مرسی