۷/۱۰/۱۳۸۱

بعضي مفاهيم هستن که به مرور زمان براي آدم عوض مي شن. بعضي تابوها مي شکنن و بعضي چيزاي ديگه تابو مي شن. بعضي چيزا بي معني ميشن و عوضش يه مفاهيم تازه تبديل مي شن به يه چيزايي که هي روشون کليک مي کني و هي بهشون فکر مي کني.
بعضي وقتا حتا حس آدم به واژه ها هم عوض مي شه. قبلا اصلا از کلمه احساس استفاده نمي کردم. حس مي کردم در مورد احساسات حرف زدن کار بي اعتباريه. حس مي کردم که از احساسات نمي شه به عنوان سنجه استفاده کرد در نتيجه اصلا نه در موردشون حرف ميزدم و نه بهشون فکر مي کردم.
خيلي عجيبه وقتي در مورد کلي از اين جور مفاهيم عوض شده زندگيم فکر مي کنم مي بينم که اغلبشون در مورد خصلت هاي شاخص زنانگيه. يا خصلت هايي که تصور مي شه که مخصوص طيف زنه.
تا جايي که از دوستاي مثل خودم خبر دارم براي اونا هم يه همچين اتفاقي مي افته. خيلي عجيبه (بيشتر غم انگيزه) که اغلب دختر ها از خودشون و از همه دنياشون حس بدي داشته ان. و کلي طول کشيده تا با خيلي چيزا کنار بيان...
يه چيزايي در سيستم هاي تعليم و تربيت و فرهنگ ما هست که يه پايه هاي اساسي و نادرستي در آدم ها به جا ميذاره...

هیچ نظری موجود نیست: