حس ميكنم كه وارد آسايشگاه كهريزك شدهام...
جيك كسي در نميآد. اين جماعت به جوونهاي بيست و اندي ساله نميرن... سروصدا ميكنم، بلند بلند ميخندم، صداي نوار رو بلند ميكنم اما تنها اتفاقي كه ميافته اينه كه اين پيردمردهاي خموده روبا حضور شلوغ و خودخواهانهام عصبانيتر ميكنم....
من دلم رفيق شاداب و جوون و خندان ميخواد.
اين فضا منو پير ميكنه...چارهي كار تا نصف شب توي خيابونها چرخيدن نيست... راهحل چيه؟!؟
۷/۲۵/۱۳۸۴
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر