۹/۰۵/۱۳۸۴

صبح قبل از بيدار شدن فرو مي‌رم توي رختخواب. انگار از يه قسمتي پشت سرم يه تونل وصل مي‌شه به اعماق خواب. جريان خلسه‌آوري كف دست و پام جريان داره... حس مي‌كنم كه الان مي‌تونم براي هرچيزي كه بخوام دعا كنم. اين لحظه‌ها كم اتفاق مي‌افته برام. چشمامو مي‌بندم و به تنها مدلي كه بلدم دعا مي‌كنم: اون چيزي كه مي‌خوام اتفاق بيفته رو تصور مي‌كنم ...

هیچ نظری موجود نیست: