1- دارم به متين مي‌گم كه تحقيق در عمليات درس مي‌دم و يه مقاديري هم استرس دارم. مي‌گه حق داري درس پايه‌اس. بايد اعتراف كنم كه لرزه‌ي شديدي بر من مستولي شد! بي صبرانه منتظرم كه يكشنبه زودتر بايد و بره و من اين جلسه رو به خير و سلامتي بگذرونم... مقدمه‌ي simplex يا حضرت عباس!!
2- يك بخشي از احساس رفيق‌طلبي من هميشه با الناز و روزبه حال مي‌كرده. بخشي كه مربوط مي‌شه به ديدن آدماي پرانرژي و فعال و بودن باهاشون. حرف زدن در مورد كتاباي جديد (به خصوص كتاباي به زبان انگليسي) و هم ديگه رو در جريان تجربيات كتابخواني گذاشتن.
3- بچه‌ها آلبوم عكساي شبنم رو ورق مي‌زنن. يه عكسي هست از اتاق ما توي خوابگاه و من كه عينك تيره زده‌ام و يه سيبيل كلارك گيبلي خوشگل براي خودم گذاشته‌ام. هفت سال پيش! و من هنوز همون خنگولي‌ام كه هستم!!!
4- حيف كه حلقه‌ي روزبه و پري در دومين گشت و گذار پيدا شد! من كلي داشتم از مراسم حلقه‌بينون حال مي‌كردم. از اين كه از حلقه‌ها عكس بگيريم و در موردشون حرف بزنيم!
5- قبل از كلاس مهارت‌ها مي‌ريم يه جايي كه صورت رو بخور مي‌دن و ماسك و ماساژ و از اين قبيل حركات قرتي‌بازانه برات انجام مي‌دن. اون قدر آرامش بخش بود و اون قدر رفتيم توي فاز آلفا كه من تمام كلاس رو منگ بودم. مغزم از فاز آلفا بيرون نمي‌اومد.
6- با رييس كلي رفيق شده‌ام. اون‌قدر كه هر آينه انتظار دارم دست به گردن هم بريم كافي‌شاپي جايي. من آدم تاييد طلبي‌ام و مث چي نياز دارم كه رييسم مدام بهم نشون بده كه از كار من راضيه و گرنه افسرده مي‌شم.
7- من مهموني رفتن رو دوست دارم!!!