۲/۰۶/۱۳۸۵

ياسي، ياسي نازنين

همين جوري لحظه‌هاي آخر روز كاري رو كش مي‌آوردم و به هم مي‌چسبوندم...
مي‌خواستم يه چيزي بنويسم. مثلا شروع كردم به نوشتن اين كه: بعضي روزها را تعبيه كرده‌اند براي دويدن و نرسيدن. بعضي روزها را تعبيه كرده‌اند براي خالي نبودن عريضه... يهو ديدم دارم مث استامينوفن مي‌نويسم. پاكش كردم.
داشتم با ملال فراوان توي وبلاگ‌ها مي‌چرخيدم. از اوريجينال نبودن خودم به تنگ اومده بودم و دنبال يه فضاي تازه و يه قلم تازه مي‌گشتم كه سرمو بهش گرم كنم... يهو توي لينك‌هاي سارا و سيامك چشمم به اسم ياسي خورد. يعني اين همون ياسي نازنينه؟
يعني همون موجود خارق‌العاده‌اي كه مي‌ره دنبال هرچي كه بخواد؟ و ما اين طرف با دهان بازمونده از تحسين نگاهش مي‌كنيم؟ اين همون ياسيه؟

همه‌ي نوشته‌هاشو يك نفس مي‌خونم آرزوهاي دور و هوس تاثيرگذاري و خلاقيت و رهايي مي‌آد توي وجودم. مرسي ياسي نازنين.

هیچ نظری موجود نیست: