۹/۱۰/۱۳۸۵

امشب خونه کریستین دعوت بودم. تولد دو سالگی بچه اش بود. یه چیزی حدود هفت هشت نفر بودیم. فقط آدمایی بودیم که بتونیم بگیم و بخندیم و مسخره بازی در بیاریم. کله پاچه کلی از آدمای شرکت رو هم بار گذاشتیم. اصولا مهمونی های همکاران این جوری می شه که یهو خودشونو توی یه فضای امن و خصوصی می بینن که می تونن در مورد کلی از غیبت هایی که همیشه به ذهنشون می رسیده اما از روی مودبی با کسی در میون نمی ذاشتن، حرف بزنن.
خب ما هم به این سنت حسنه وفادار موندیم و گفتیم و خوردیم و خندیدیم.
از فضای کاری ای که دارم خیلی راضیم. کریستین فوق العاده باهوش و فوق العاده شوخ طبعه. کم کم دارم کشف می کنم که چیزی که منو سرِکار راضی نگه می داره، دیده شدنه و برخورد بدون تکلف و بدون پیچیدگی داشتنه. برای من تعالی سازمانی و رشد فردی بعدش میاد. حقوق هم که خب مسلما قبل از همه عوامل مهم مطرحه بدون شک!!
کشف دیگه ای هم که کرده ام اینه که به دوز مشخصی از مزخرف گویی و مسخره بازی روزانه احتیاج دارم برای این که بقا حاصل کنم... توی این فضا کاملا زنده ام! تا دلت بخواد!!!

هیچ نظری موجود نیست: