۱۲/۰۶/۱۳۸۵

ديشب توي پارك اصلي آكلند، كنسرت موسيقي كلاسيك بود. ظاهرا هر سال تو تابستون اين كارو مي كنن. آخراي كنسرت، خانوم نخست وزير اومد و گفت كه sit back, relax and enjoy the fireworks .... ما هم كلي خوشحال شديم كه الان آتيش بازي نيگا مي كنيم. بعدش يه چيزي حدود چهار پنج تا آهنگ پاپ دري وري زدن و ما هم به اين نتيجه رسيديم كه ايشون از صنعت ايهام استفاده كرده ان منظورشون اجراي خيره كننده و تاثير گذار خوانندگان بوده و برگشتيم خوابگاه. تا رسيديم خوابگاه صداي ترق و توروق آمد و يه سري جرقه كوچولوي سبز و قرمز از گوشه پنجره نمايان شد... :)
××××××××××
قهوه و چاي و چيپس برمي داريم و مي ريم تو اتاق "شان" به گپ زدن. سه تا كره اي، يه آلماني، يه ايراني و يه سريلانكايي. از در و ديوار حرف مي زنيم، از زندگي تو آكلند، از احساس چيني ها و كره اي ها نسبت به هم، از بانجو جامپينگي كه ممكنه هفته ديگه بريم، از فرهنگ هاي مختلف، از كشورهايي كه دوست داريم ببينيم... آدماي جالبي پيدا كرده ام تا الان.اغلب بچه ها سه چهار سال از من كوچيك ترن اما اصلا اين تفاوت سني رو احساس نمي كنم.
××××××××××
اين دوشنبه ترم پاييز شروع مي شه. فكر كنم كه فضاي خوشگذروني_به_قصد_كشت كم كم تبديل به فضاي خرخوني بشه.

هیچ نظری موجود نیست: